سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاییز بلند
 

مادر بزرگ

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق

خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانی ام

 


[ شنبه 91/10/30 ] [ 1:25 صبح ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

اگر تو روی نیمکتی
این سوی دنیا
تنها نشسته‌ای
و همه آنچه نداری
، کسی است …

شاید آن سوی دنیا
روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است
که همه آنچه ندارد تویی …

نیمکت‌های دنیا را چه بد چیده‌اند! …

 


[ شنبه 91/10/23 ] [ 5:0 صبح ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند..

 


[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 1:27 صبح ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
* پدر تنها قهرمان بود.
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
* و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!


[ جمعه 91/3/5 ] [ 4:49 عصر ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

...اما

اعجاز ما همین است :

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در آن حیاط کوچک

تا باز این کتاب قدیمی را

که از کتابخانه امانت گرفته ایم

 -  یعنی همین کتاب اشارات را –

باهم یکی دو لحظه بخوانیم!!

ما بی صدا مطالعه میکردیم

اما کتاب را که ورق میزدیم

تنها

گاهی به هم نگاهی...

ناگاه

انگشت های"هیس"

ما را

از هر طرف نشانه گرفتند

انگار

غوغای چشم های من و تو

سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود...!!!

 

 


[ جمعه 90/9/18 ] [ 4:43 عصر ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

در عبور سالها

نیشها و نوشها ...

بس روا و ناروا ...

هرچه داغ را به دل ...

هرچه درد را به جان ....

چشیده ام ، شنیده ام ، سپرده ام ، خریده ام .


[ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 12:18 صبح ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

 

الهی عقل ما جهانی را کفایت است. ما را به عقل دیگران چه حاجت است؟

الهی دروغ‌های ما راست و دوغ‌های ما ماست گردان.

الهی زیبایی‌های من به وصف در نگنجد، پیش جمال من یوزارسیف چه سنجد؟

الهی زبانی که ما را نستاید، اگر لالمونی بگیرد، شاید.

الهی راه راست را به سمت ما کج بفرما.

الهی آنکه مرا ندید، چه دید؟ و او را چه توان گفت جز ندید بدید؟

الهی چون می‌دانی که حق با من است، چه حاجتم به گفتن است؟

الهی صندوق رأی بهانه است، غرض دست غیب است که در میانه است.

الهی هرچند به بی لیاقتی فاشیم، چنان کن که به‌هر قیمتی خشنود باشیم.

الهی دیگران کاشتند و ما خوردیم. ما چه داریم دیگران بخورند؟

الهی ترمز من خراب است، به هرکجا که بکوبم، عین ثواب است.

الهی مگوی که برای دیگران چه کرده‌ای؟ بپرس که دیگران برای من چه کرده‌اند؟

الهی هر که مرا شناخت، لُنگ خود بینداخت.

الهی عاقبت محمود گردان/ دعای من اجابت زود گردان.

 

 


[ سه شنبه 90/7/26 ] [ 4:11 عصر ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

هیچ رقیبی ندارم

جزء آیینه

که هر روز تو را نگاه میکند

او را هم شکست خواهم داد . . .

**********
برهنه می آئیم ، برهنه می بوسیم ، برهنه می میریم

با این همه عریانی ، هنوز قلب هیچکس پیدا نیست

**********

می دانی چند بار از فکر من گذشته ای ؟!

فقط یک بار!!

چون دیگر هرگز از خیالم نرفته ای

**********
 تنها تفاوت ما این است : تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمیبرم

**********

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست، برخیز تا بگریند


[ پنج شنبه 90/6/3 ] [ 12:34 صبح ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]

پیش تر ها عشق زیباروی بود 

جاری و آرام مثل جوی بود 

آه اما عشق هامان زرد شد

گرمی کاشانه هامان سرد شد 

روزهای غرق نیلوفر گذشت

غصه آمد آه هم از سر گذشت

آه اگر یک لحظه دل یاری کند

قلب هم قدری وفاداری کند

من تمام شب صدایش میکنم

با شقایق آشنایش میکنم

حیف اما قلب هامان خالی اند 

عشق هامان چون خزان شالی اند 

 


[ دوشنبه 87/8/6 ] [ 12:5 صبح ] [ آناهیتا ستایش ] [ نظر ]
........

.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

دست من گیر که این دست همان است که من بارها از غم هجران تو بر سر زده ام
آرشیو مطالب
امکانات وب